Monday, July 24, 2006

بردند او را


بردند او راگیس‌کشان
از پیش چشم من.
و کاری از دستم ساخته نبود.
دوره‌اش کردند،
تنگش گرفتند،
بی‌کلامی عاشقانه
و کاری از من ساخته نبود.
دیدمش جان دادنش را
و تن دادنش را
عریان و غمگین
هن و هنش را شنیدم
و ضجه‌هاش را.
گیسش را بریدند
و باز رهاش نکردند
و کاری از من ساخته نبود.
این هرزه‌ی معصوم که
شبانروز می‌پلکد
لای دست و پای ما
میهن من است،
میهن من
-که بی‌بیضه‌ترین مرد زمینم
-و کاری از من ساخته نیست.
آسیه امینی
مجموعه شعرهی ...تو که رفته‌ای
چاپ اول 1382انتشارات آهنگ دیگر

شعری از رامین مولائی

شعری از رامین مولائی
http://ramin-molai.blogspot.com/
به مدافعین ایرانی پاسارگاد*


دردا که هرچه هست


درمانده ملت بی قهرمان من
بیچاره ملت محتاج قهرمان
در کنج آشیانه ویران و واژگون
یا پرکشان به غربت اقصای این جهان
د رانتظار چیست

این ضربه مهیب
که زدودست عقل ما
درهم شکسته چنین گوهر شرف
از هم گسسته مردم ما را نژند و پست
دردا که هرچه هست
کابوس و وهم نیست
پس
ضرب شصت
کیست
کاین ملک بی امان
این خاک پر فغان
این کشتگاه خون
این مرز پرجنون
این پیر صیغه مصلوب روزگار
ننگین و زار و خوار
چشم انتظار توست تا آخرالزمان

بر ما دریغ و درد
ثواب کن

برخیز
پر گشای
شتاب کن
سیمرغ داستان!

__________________________________________
*45714 امضا تا به امروز (آدینه 30تير ۱٣٨۵ برابر ۱5 ژوئيه ۲۰۰۶ )
http://www.savepasargad.com/

Sunday, July 23, 2006

مشت اندک

مظاهر شهامت
از چهار سوهایت کج شده ام
ودره های تنت را بی خیال سوت زده ام
چکه های شیرین بماند
از تکه هایت به آخر این شب
یک مشت اندک جمع شده ام
حالا تا بیایم صدای گنجشک را یاد بیاورم
یا ببینم ماه هم می تواند در چشم مورچه ای بدرخشد
یا بدانم یک پرنده می تواند ستاره ها را جمع کند
صدای کوچ اشیاء اتاق را می شنوم
از پنجره باز تو را تمام شده می دانند
لابد صدای خاک تازه کنده شده در شهر پیچیده است
اگر نه حتی من هم به آسانی پاییز را سر کوچه رها نمی کنمبروم
فکر نمی کنم فرصت دیگری به سویی از چند سویت مانده باشد
مشت اندکم را می گشایم و پنجره را می بندم

Sunday, July 16, 2006

تا آزادی (( آزادی ))...

تا آزادی (( آزادی ))...
تا آزادی (( آزادی ))
امیر از تهران

تن پوشی از واژه های صبور
قامت شعر مرا پوشانده است-
تا امتداد طولانی آرزوی من
بر شاخسار پر از شکوفه ی امید
رقص دل انگیز خودرا
همره نسیم خوشگوار بهار
به جشنواره ی تقدیس آزادی هدیه کند .
من صبورتر از ایوب افسانه ها
سیب کال زندگی را
به تمنای سرخی فلق در سبد روزانه ی خود پاس داشته ام
واز تکدانه های موی سپیدم
تعهد گرفته ام
تا افشای راز پیروزی
چمدان پر از کفش هایی را
که در پیچ و خم گذار پرتلاطم این آرزو یاورم بوده اند
هرگز به سمساری نبش کوچه تاریخ نفروشد
کفش هایی با وصله هایی از شکنج و رنج
وسوراخ های پوسیدگی
که هرگز باورشان نکرده ام.
می گذرم از سوز برفی این سال های سرد
اما دلم هنوز در گروی آن آرزوی قدیم زنده مانده است
وتا قرض تاریخی خویش را
با ته مانده ی نفس هایم –تنها سرمایه ی مانده در حساب جاری زندگی ام-
نپردازم
وآزادی را از بند سیاه رباخواران آزاد نگردانم
واین رهن موهن تاریخ وطن تسویه نگردد و من نبینمش
دست از تلاش برندارم
حتی اگر مجبورشوم
در مسیر عزرائیل مین بکارم
من تا آزادی(( آزادی)) از قفس کهنه ی کفتارصفتان می مانم می دانم ...


Sunday, June 18, 2006

سروش

سروش
از خرداد تا خرداد


ما را از جنس ستاره ها نوشته اند
در پگاه روشن امید
که آب به دیدار آینه می رفت
و عشق تماشایی تر از همیشه
با دستان سبز خویش
جنگل را می شکفت.
در آن شب طوفانی
که پری دریاهای دور
خانۀ خویش را گم کرده بود
و اشکهایش در امتداد ساحل نومیدی
قطره قطره
بر صخره ها فرو می چکید،
ما را از جنس موجها سرشتند
تا ساحل نومیدی را در نوردیم
و پری غمگین را
به بازگشت دوباره به آشیانۀ دیرین
بشارت دهیم.

در آن شب که نور نامفهوم بود
در ذهن کودکان مغموم
و فانوسهای تاریکی
دست آویز مبلغان متحجر دنایت بودند
که تن دادن به سکوت و سرما را
تبلیغ می کردند
ما از جنس مهتاب
نه،
از جنس شعله های سرکش برافروخته
در قلب کوهستانهای سر به فلک کشیده بودیم
که نور را باور داشتیم
و به حکومت سرد زمستان
حتی
نمی اندیشیدیم.

در آن وانفسای صدا
ما فریاد ممتد انسان بودیم
در گذرگاه تاریخ
که سکوت رقت انگیز قرنها را
درنَوردیده بودیم
با عزمی به صلابت طوفان
تا انسان را
به آغازی دوباره فراخوانیم
تا مرهمی باشیم
بر زخمهای عمیق و کهنِۀ تاریخ
حاکی از حکومت
خداوندگاران زر و زور و تزویر.

و در این رهگذر
تسمه از گٌرده مان کشیدند
پوست و گوشتمان را به تازیانه دریدند
اما باز نماندیم
دهانمان را دوختند
بیصدا فریاد کشیدیم
سرود آزادی سر دادیم
جوانه های سبز و نورس امیدمان را
به کینۀ داس های قساوت
درو کردند
باز روییدیم
در قامت سرخ و آتشین لاله ها
تا نمایندگان زر و زور و تزویر را
مقهور همت والای خویش نمودیم.

پاداش ما در این میان تنها
لبخندی بود گرم و صمیمی
که بر چهره یی می شکفت
و قطره اشکی
که از شوق بر گونه ای فرو می چکید
محبت آموخته قلبهامان بود
از آغازپیدایش زمین.

ما پیامبران مبشر آزادی بودیم
که هر سپیده در قامت خورشید
طلوع می کردیم
وشباهنگام
به قرص منور ماه می پیوستیم
و ستاره های شفاف را
در دامان خویش، می پروریدیم
تا غروب و افول را از زندگی مردمان
بزداییم.

و در این گذرگاه
ما صحنه های جان بخش حیات دوباره را
در چشم و دل مردمانمان دیدیم
که به طلوعی دوباره باور داشتند
و از نور آینه یی ساخته بودند
تا در تلاً لو آن، خود را باز یابند
پس سرشارتر از همیشه
راه را پیمودیم
و چشم و دلمان بر این بشارت فرخنده
روشن گردید

Thursday, June 15, 2006

غزلی در ماهور برای زیبائی و شجاعت شورنده برارتجاع سیاه مذهبی، برای آزاد زنان ایران

غزلی در ماهور برای زیبائی و شجاعت شورنده برارتجاع سیاه مذهبی، برای آزاد زنان ایران
سروچون قامت تو قامت رعنا ننمود*
اسماعیل وفا یغمائی
esmailvafa@yahoo.ca
سرو چون قامت تو قامت رعنا ننمود
نرگس خفته، چو چشمان تو زیبا ننمود
وین سکوتی که بر آن بسته زناگفته گره
غیر فریاد تو،کس ناطق و گویا ننمود
دیرگاهیست که این خطه خراب از غوغاست
کس به آبادی اش اما چو تو غوغا ننمود
طره ی زلف ترا بیهده «حافظ» نسرود
به خطا خال ترا «خواجه» تماشا ننمود
به تمنای تو در هر غزلی سوخت چوشمع
آنکه از جمله جهان هیچ تمنا ننمود
فارغ از شطح بزرگان و خرافات عتیق
«خواجه» شد «عبد» ونظرجانب «مولا» ننمود
روی بر تافت زهرمرشد و مسجد اما
جز به پیش بت تو قامت خود تا ننمود
ز همه معجزه ها تافت سر اما چو« وفا»
معجز روی و خط وحسن تو حاشا ننمود
زانکه چونان رخ زیبای تو کس از رخ شیخ
پرده ی زهد ریا پاره و افشا ننمود
وآنچه را در پس این پرده ز «اسرارمگو»
بود، غیر از تو مگر، خوب هویدا ننمود
کور باد انکه به «صد بار هزار»از سر شوق *
چو «فروغی» رخ خوب تو تماشا ننمود
کس ندانست مقام سخن، ار «سعدی» را
دامن شعرپرازلؤلؤ لالا ننمود
گفت:بر باد مده زلف که بر باد دهی**
تو مرا، لیک نظر جانب ملا ننمود!
زلف بر باد بده!تا بدهی بر بادش!
که جز او، خاک کسی بر سردلها ننمود
زلف بر باد بده!چونکه چنین معجزه را
نه محمد نه مسیحا ونه موسا ننمود
اژدهائی که ز دین چنبره در چنبره زد
چاره اش را نه «عصا» نی «ید بیضا» ننمود
چاره، «شق القمر» روی دلاویز تو بود
که از این ظلمت ویران شده پروا ننمود
باز کن چهره و بگشا لب و فریاد بر آر
که کسی جز تو چنین کار گران را ننمود
قامتت پرچم رزم آوری ملت ماست
که مر او را مگر البرز چو همتا ننمود
درس رادی ز زنان گیرکه در مسلخ شیخ
کس چو آنان به شهامت قد و بالا ننمود
15 ژوئن 2006
*با صد هزار جلوه برون آمدی که من با صد زار دیده تماشا کنم ترا (فروغی بسطامی)
** زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم(سعدی
)

Wednesday, June 07, 2006

بیائید جهان را به بچه ها بدهیم






بیائید جهان را به بچه ها بدهیم

ناظم حکمت شاعرشهیر ترک

ترجمه از دکترزری اصفهانی

بیائید جهان را به بچه ها بدهیم
بیائید تنها برای یک روز جهان را به بچه ها بدهیم
همچون با د کنکی بارنگ های درخشان وچشم گیرش
بگذاریم آنها درمیان ستاره ها باز ی کنند و آواز بخوانند
بیائید جهان را به بچه ها بدهیم
همچون سیبی عظیم یا پاره نانی گرم
بگذاریم که حداقل برای یک روز به حد کافی داشته باشند
بیا ئید جهان را به بچه ها بدهیم
بگذارید حداقل برای یک روز جهان دوستی را بیاموزد
کودکان ، جهان را از دستهای ما بیرون خواهند آورد
آنها درختانی بی مرگ خواهند کاشت

Sunday, June 04, 2006

خطابه خطرات بودن و نبودن خدا

خطابه خطرات بودن و نبودن خدا
اسماعیل وفا یغمائی
(1)
گاهی
کسی
فکر می کند که:
خدا هست!
و خدا خوبست
و خدا زیباست
و خدا ضروری است
و خدا باید باشد
و برای اینکه انسانها
از ثمرات وجود پروردگار بی نصیب نمانند
با کمال خضوع
و نهایت خشوع
بر همگان منت می نهد
رنج گران و بیکران نیابت پروردگار را
بر عهده می گیرد
تا خدا باشد
و انسانها
از ثمرات وجود پروردگار بی نصیب نمانند.

(2)
گاهی
کسی
فکر می کند که:
خدا نیست
و خدا نمی تواند باشد
و خدا چندان جالب نیست
و خدا ضروری نیست
و خدا نباید باشد
و برای اینکه انسانها
از نبودن خدا زیانی نبینند
با کمال خضوع
و نهایت خشوع
بر همگان منت می نهد
رنج گران و بیکران نبودن خدا را
بر دوش می کشد
و خود خدا می شود!
تا خدا نباشد
و انسانها
از ثمرات نبودن خدا بی نصیب نمانند.

(3)

با کمال حیرت نتیجه یکی است
کوره های آدمسوزی!
گولاک و آشوِِیتس و تربلینکا !
و داخائو و جمهوری اسلامی!
شکنجه گاهها و میدانهای تیرباران!
تند یسهای هفتصد وهفتاد وهفت متری دیکتاتورهای جاکش
که به ریش میلیونها نفر تیزیده اند و رفته اند
و گورستانهای خاموش با خروارها آرزوهای بر باد رفته
و حد اکثر
چهار تا مورخ و محقق
که صد سال بعد جنایات را
برای عمه بنده افشا می کنند!!

(4)
راه حل این که:
با توجه به تجربه
و این که افشاگری های بعد از پایان کار
احتمالا مورد علاقه عمه بنده وشما نخواهد بود
در بودن
یا نبودن پروردگار
قدرت عظیمش را تقسیم کنیم
وبه هرکس سهمی بدهیم
یک کیلو به بقال سر گذر
و یک کیلو به مشتری او
یک کیلو به معلم دبستان
و یک کیلو به شاگردش
یک کیلو به رئیس جمهوری
و یک کیلو هم به کسی که
به ریاست جمهوری او رای نداده است
و بر این روال
تقسیم کنیم تمامی قدرت عظیم پروردگار را
و پس از اینکه مدعیان نیابت او را
و پیروان مدعیان نیابت او را
برای معالجه و تعمیرات لازم به تیمارستان فرستادیم
و خطر رفع شد
به مساجد و کلیساها و کنیسه ها
و دیرها و کنشتها و معابد
و مراکز حزبها ی مورد علاقه خود برویم
وقدرت زیباترین خدا را
که قدرت تمامی انسانها را
ستایش کنیم
و همصدا
با خود خدا
سرود بخوانیم
سرودی در ستایش بقال محله
و مشتری اش
در ستایش معلم دبستان
و شاگردش
ودر ستایش رئیس جمهور مملکت
و کسی که به او رای نداده است...
چهارم ژوئن 2006

یار به یار میرسد

یار به یار میرسد

به بهانه دیدار مجدد اوّل بانوی آواز ایران با خانم مریم رجوی

سروش


ستاره شعله می کشد مَه به کنار میرسد
خزان کناره میرود پیک بهار میرسد

باغچه سبز می شود از نَفَس فرشتگان
خنده ز راه میرسد تا که نگار میرسد

باغ بنفشه میدهد غصه ز خانه میرمد
نگاه کن ز پنجره که تک سوار میرسد

مرور کن خاطره را ز باغ سبز خاطرت
خاطره ها طبق طبق ز کوی یار میرسد

بر آسمان شهر ما مهر چه جلوه میکند
عاطفه غنچه میدهد عشق به بار میرسد

مشام جان تازه شود شهر پر آوازه شود
رایحه یی ز کوی آن لاله عذار میرسد

خلوت خانه را ببین باغ ترانه را ببین
ز هر کرانه یی کنون صوت سه تار میرسد

نهر به رود میرسد رود خروش میکند
به سوی دشت تشنگان چه بیقرار میرسد

مژده ز آسمان رسد به کوی عاشقان رسد
کوه به کوه کی رسد یار به یار میرسد.
یار به یار میرسد

به بهانه دیدار مجدد اوّل بانوی آواز ایران با خانم مریم رجوی

سروش


ستاره شعله می کشد مَه به کنار میرسد
خزان کناره میرود پیک بهار میرسد

باغچه سبز می شود از نَفَس فرشتگان
خنده ز راه میرسد تا که نگار میرسد

باغ بنفشه میدهد غصه ز خانه میرمد
نگاه کن ز پنجره که تک سوار میرسد

مرور کن خاطره را ز باغ سبز خاطرت
خاطره ها طبق طبق ز کوی یار میرسد

بر آسمان شهر ما مهر چه جلوه میکند
عاطفه غنچه میدهد عشق به بار میرسد

مشام جان تازه شود شهر پر آوازه شود
رایحه یی ز کوی آن لاله عذار میرسد

خلوت خانه را ببین باغ ترانه را ببین
ز هر کرانه یی کنون صوت سه تار میرسد

نهر به رود میرسد رود خروش میکند
به سوی دشت تشنگان چه بیقرار میرسد

مژده ز آسمان رسد به کوی عاشقان رسد
کوه به کوه کی رسد یار به یار میرسد.

یار به یار میرسد

به بهانه دیدار مجدد اوّل بانوی آواز ایران با خانم مریم رجوی

سروش


ستاره شعله می کشد مَه به کنار میرسد
خزان کناره میرود پیک بهار میرسد

باغچه سبز می شود از نَفَس فرشتگان
خنده ز راه میرسد تا که نگار میرسد

باغ بنفشه میدهد غصه ز خانه میرمد
نگاه کن ز پنجره که تک سوار میرسد

مرور کن خاطره را ز باغ سبز خاطرت
خاطره ها طبق طبق ز کوی یار میرسد

بر آسمان شهر ما مهر چه جلوه میکند
عاطفه غنچه میدهد عشق به بار میرسد

مشام جان تازه شود شهر پر آوازه شود
رایحه یی ز کوی آن لاله عذار میرسد

خلوت خانه را ببین باغ ترانه را ببین
ز هر کرانه یی کنون صوت سه تار میرسد

نهر به رود میرسد رود خروش میکند
به سوی دشت تشنگان چه بیقرار میرسد

مژده ز آسمان رسد به کوی عاشقان رسد
کوه به کوه کی رسد یار به یار میرسد.

یار به یار میرسد

به بهانه دیدار مجدد اوّل بانوی آواز ایران با خانم مریم رجوی

سروش


ستاره شعله می کشد مَه به کنار میرسد
خزان کناره میرود پیک بهار میرسد

باغچه سبز می شود از نَفَس فرشتگان
خنده ز راه میرسد تا که نگار میرسد

باغ بنفشه میدهد غصه ز خانه میرمد
نگاه کن ز پنجره که تک سوار میرسد

مرور کن خاطره را ز باغ سبز خاطرت
خاطره ها طبق طبق ز کوی یار میرسد

بر آسمان شهر ما مهر چه جلوه میکند
عاطفه غنچه میدهد عشق به بار میرسد

مشام جان تازه شود شهر پر آوازه شود
رایحه یی ز کوی آن لاله عذار میرسد

خلوت خانه را ببین باغ ترانه را ببین
ز هر کرانه یی کنون صوت سه تار میرسد

نهر به رود میرسد رود خروش میکند
به سوی دشت تشنگان چه بیقرار میرسد

مژده ز آسمان رسد به کوی عاشقان رسد
کوه به کوه کی رسد یار به یار میرسد.

یار به یار میرسد

به بهانه دیدار مجدد اوّل بانوی آواز ایران با خانم مریم رجوی

سروش


ستاره شعله می کشد مَه به کنار میرسد
خزان کناره میرود پیک بهار میرسد

باغچه سبز می شود از نَفَس فرشتگان
خنده ز راه میرسد تا که نگار میرسد

باغ بنفشه میدهد غصه ز خانه میرمد
نگاه کن ز پنجره که تک سوار میرسد

مرور کن خاطره را ز باغ سبز خاطرت
خاطره ها طبق طبق ز کوی یار میرسد

بر آسمان شهر ما مهر چه جلوه میکند
عاطفه غنچه میدهد عشق به بار میرسد

مشام جان تازه شود شهر پر آوازه شود
رایحه یی ز کوی آن لاله عذار میرسد

خلوت خانه را ببین باغ ترانه را ببین
ز هر کرانه یی کنون صوت سه تار میرسد

نهر به رود میرسد رود خروش میکند
به سوی دشت تشنگان چه بیقرار میرسد

مژده ز آسمان رسد به کوی عاشقان رسد
کوه به کوه کی رسد یار به یار میرسد.