مشت اندک
مظاهر شهامت
از چهار سوهایت کج شده ام
ودره های تنت را بی خیال سوت زده ام
چکه های شیرین بماند
از تکه هایت به آخر این شب
یک مشت اندک جمع شده ام
حالا تا بیایم صدای گنجشک را یاد بیاورم
یا ببینم ماه هم می تواند در چشم مورچه ای بدرخشد
یا بدانم یک پرنده می تواند ستاره ها را جمع کند
صدای کوچ اشیاء اتاق را می شنوم
از پنجره باز تو را تمام شده می دانند
لابد صدای خاک تازه کنده شده در شهر پیچیده است
اگر نه حتی من هم به آسانی پاییز را سر کوچه رها نمی کنمبروم
فکر نمی کنم فرصت دیگری به سویی از چند سویت مانده باشد
مشت اندکم را می گشایم و پنجره را می بندم
0 Comments:
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home