Sunday, July 23, 2006

مشت اندک

مظاهر شهامت
از چهار سوهایت کج شده ام
ودره های تنت را بی خیال سوت زده ام
چکه های شیرین بماند
از تکه هایت به آخر این شب
یک مشت اندک جمع شده ام
حالا تا بیایم صدای گنجشک را یاد بیاورم
یا ببینم ماه هم می تواند در چشم مورچه ای بدرخشد
یا بدانم یک پرنده می تواند ستاره ها را جمع کند
صدای کوچ اشیاء اتاق را می شنوم
از پنجره باز تو را تمام شده می دانند
لابد صدای خاک تازه کنده شده در شهر پیچیده است
اگر نه حتی من هم به آسانی پاییز را سر کوچه رها نمی کنمبروم
فکر نمی کنم فرصت دیگری به سویی از چند سویت مانده باشد
مشت اندکم را می گشایم و پنجره را می بندم

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home