سروش
سروش
از خرداد تا خرداد
ما را از جنس ستاره ها نوشته اند
در پگاه روشن امید
که آب به دیدار آینه می رفت
و عشق تماشایی تر از همیشه
با دستان سبز خویش
جنگل را می شکفت.
در آن شب طوفانی
که پری دریاهای دور
خانۀ خویش را گم کرده بود
و اشکهایش در امتداد ساحل نومیدی
قطره قطره
بر صخره ها فرو می چکید،
ما را از جنس موجها سرشتند
تا ساحل نومیدی را در نوردیم
و پری غمگین را
به بازگشت دوباره به آشیانۀ دیرین
بشارت دهیم.
در آن شب که نور نامفهوم بود
در ذهن کودکان مغموم
و فانوسهای تاریکی
دست آویز مبلغان متحجر دنایت بودند
که تن دادن به سکوت و سرما را
تبلیغ می کردند
ما از جنس مهتاب
نه،
از جنس شعله های سرکش برافروخته
در قلب کوهستانهای سر به فلک کشیده بودیم
که نور را باور داشتیم
و به حکومت سرد زمستان
حتی
نمی اندیشیدیم.
در آن وانفسای صدا
ما فریاد ممتد انسان بودیم
در گذرگاه تاریخ
که سکوت رقت انگیز قرنها را
درنَوردیده بودیم
با عزمی به صلابت طوفان
تا انسان را
به آغازی دوباره فراخوانیم
تا مرهمی باشیم
بر زخمهای عمیق و کهنِۀ تاریخ
حاکی از حکومت
خداوندگاران زر و زور و تزویر.
و در این رهگذر
تسمه از گٌرده مان کشیدند
پوست و گوشتمان را به تازیانه دریدند
اما باز نماندیم
دهانمان را دوختند
بیصدا فریاد کشیدیم
سرود آزادی سر دادیم
جوانه های سبز و نورس امیدمان را
به کینۀ داس های قساوت
درو کردند
باز روییدیم
در قامت سرخ و آتشین لاله ها
تا نمایندگان زر و زور و تزویر را
مقهور همت والای خویش نمودیم.
پاداش ما در این میان تنها
لبخندی بود گرم و صمیمی
که بر چهره یی می شکفت
و قطره اشکی
که از شوق بر گونه ای فرو می چکید
محبت آموخته قلبهامان بود
از آغازپیدایش زمین.
ما پیامبران مبشر آزادی بودیم
که هر سپیده در قامت خورشید
طلوع می کردیم
وشباهنگام
به قرص منور ماه می پیوستیم
و ستاره های شفاف را
در دامان خویش، می پروریدیم
تا غروب و افول را از زندگی مردمان
بزداییم.
و در این گذرگاه
ما صحنه های جان بخش حیات دوباره را
در چشم و دل مردمانمان دیدیم
که به طلوعی دوباره باور داشتند
و از نور آینه یی ساخته بودند
تا در تلاً لو آن، خود را باز یابند
پس سرشارتر از همیشه
راه را پیمودیم
و چشم و دلمان بر این بشارت فرخنده
روشن گردید
از خرداد تا خرداد
ما را از جنس ستاره ها نوشته اند
در پگاه روشن امید
که آب به دیدار آینه می رفت
و عشق تماشایی تر از همیشه
با دستان سبز خویش
جنگل را می شکفت.
در آن شب طوفانی
که پری دریاهای دور
خانۀ خویش را گم کرده بود
و اشکهایش در امتداد ساحل نومیدی
قطره قطره
بر صخره ها فرو می چکید،
ما را از جنس موجها سرشتند
تا ساحل نومیدی را در نوردیم
و پری غمگین را
به بازگشت دوباره به آشیانۀ دیرین
بشارت دهیم.
در آن شب که نور نامفهوم بود
در ذهن کودکان مغموم
و فانوسهای تاریکی
دست آویز مبلغان متحجر دنایت بودند
که تن دادن به سکوت و سرما را
تبلیغ می کردند
ما از جنس مهتاب
نه،
از جنس شعله های سرکش برافروخته
در قلب کوهستانهای سر به فلک کشیده بودیم
که نور را باور داشتیم
و به حکومت سرد زمستان
حتی
نمی اندیشیدیم.
در آن وانفسای صدا
ما فریاد ممتد انسان بودیم
در گذرگاه تاریخ
که سکوت رقت انگیز قرنها را
درنَوردیده بودیم
با عزمی به صلابت طوفان
تا انسان را
به آغازی دوباره فراخوانیم
تا مرهمی باشیم
بر زخمهای عمیق و کهنِۀ تاریخ
حاکی از حکومت
خداوندگاران زر و زور و تزویر.
و در این رهگذر
تسمه از گٌرده مان کشیدند
پوست و گوشتمان را به تازیانه دریدند
اما باز نماندیم
دهانمان را دوختند
بیصدا فریاد کشیدیم
سرود آزادی سر دادیم
جوانه های سبز و نورس امیدمان را
به کینۀ داس های قساوت
درو کردند
باز روییدیم
در قامت سرخ و آتشین لاله ها
تا نمایندگان زر و زور و تزویر را
مقهور همت والای خویش نمودیم.
پاداش ما در این میان تنها
لبخندی بود گرم و صمیمی
که بر چهره یی می شکفت
و قطره اشکی
که از شوق بر گونه ای فرو می چکید
محبت آموخته قلبهامان بود
از آغازپیدایش زمین.
ما پیامبران مبشر آزادی بودیم
که هر سپیده در قامت خورشید
طلوع می کردیم
وشباهنگام
به قرص منور ماه می پیوستیم
و ستاره های شفاف را
در دامان خویش، می پروریدیم
تا غروب و افول را از زندگی مردمان
بزداییم.
و در این گذرگاه
ما صحنه های جان بخش حیات دوباره را
در چشم و دل مردمانمان دیدیم
که به طلوعی دوباره باور داشتند
و از نور آینه یی ساخته بودند
تا در تلاً لو آن، خود را باز یابند
پس سرشارتر از همیشه
راه را پیمودیم
و چشم و دلمان بر این بشارت فرخنده
روشن گردید
0 Comments:
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home