Thursday, May 18, 2006

ديدارسحرگاهی- امیر از تهران



امیر از تهران
ديدارسحرگاهی
من مانده ام و نمايش حزن انگيز آفتاب و ماه
وچرخش فصول بی آنکه نگاهم را بچرخاند
اين دایره ی بسته زندگی را
کورسویی از هم میدرد
شعاع بی رنگ یک آرزو
حضوردر باغ گل های پرپر
که در بهار آزادی تاراج شدند
زیرا که عطرشان شقایقان طراوت بود
وطوفان بی رحم خود پسندی به تاراجشان برده است
من اين عشق بزرگ را به قلبم هديه داده ام
تاماندنم مانداب نگردد

ودررود جاری عمرم موجی بلند بگذرد
آمده از دریاها و ساحل های دور
سحر که بر توسن خيال
به تماشای صداقت آبشارها میروم
زير نگاهم
شط زندگی
می غرد و به دوردست ها میرود
مرا به تحیر می کشاند
تا عمق نفس کشيدن را

بفهمم

و نفس کشیدن ام تنها سرکشیدن مشتی گاز آلوده نباشد

و راز جاری تاریخ را درگردونه خورشید بیابم


من درسحرها به تماشای آینه ها میروم

که انعکاس روشنی از سایه های من و تست
انعکاس ایستاده خمیدگانی که یادگار( آدم ) اند
و تصویر هابیل
در جویبار خونین تاریخ
برقابیل فریاد میزند
درتقاص حق حیات خویش
مرا دريابيد ای آینه های شفاف
مرا دريابيد .

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home