Sunday, May 14, 2006

چند شعر لطیف از مژگان عباسی



ای سایه سار خستگی خورشید
در روزگار قحط گل و لبخند
این ابر خیس و خسته و خاک آلود
دلگرم شانه های توست که می بارد!


از ارتفاع درختان سيب می آيم
!سلام محبوبم
اگر نباشی تو
من از بهشت خدا هم
فرار خواهم کرد........

به تو که غزال غزل را با من آشتی دادی...

مرا ببخش که اینقدر های و هو دارد!

شبیه آینه با خود بگو مگو دارد
از آسمان که همیشه بلا نمی بارد

دلش گرفته اگر بغض در گلو دارد

مرا به شیوه این شعر عاشقانه بخوان

زنی که خفته درون من آرزو دارد...
و زن قشنگ ترین اتفاق تاریخ است

از عهد آدم و حوا مرا بجو... دارد-

از این درخت می افتد میان دستانت

زن از بهشت، زن از سیب رنگ و بو دارد
زن درون من از تو سراغ می گیرد:

چرا همیشه تو اینقدر دوست... او دارد؟
***تو را همیشه همینقدر دوست خواهم داشت

مرا هميشه همينقدر... ها؟ بگو ...؟

برگرفته از وب لاگ مژگان بانو

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home